مفهوم شناسي در باب تربيت

پدیدآورخسرو باقری

تاریخ انتشار1388/12/13

منبع مقاله

share 341 بازدید
مفهوم شناسي در باب تربيت

خسرو باقري

تربيت اسلامي عنواني است كه استعمال فراوان يافته و براي نشان دادن طرح اسلام در ساختن و پرداختن انسان به كار مي رود. در بحث حاضر ، ابتدا عدم كفايت واژه تربيت در رساندن منظور فوق بيان مي شود ، سپس با توسل به فرهنگ قرآن، كوشش شده است مفهومي بديل جايگزين گردد

اشاره :

تربيت اسلامي عنواني است كه استعمال فراوان يافته و براي نشان دادن طرح اسلام در ساختن و پرداختن انسان به كار مي رود. در بحث حاضر كه به كوشش دكتر خسرو باقري عضو محترم هئيت علمي دانشگاه تهران و به قصد تجزيه و تحليل مفاهيم ،مطرح شده است ، ابتدا عدم كفايت واژه تربيت در رساندن منظور فوق بيان مي شود ، سپس با توسل به فرهنگ قرآن، كوشش شده است مفهومي بديل جايگزين گردد. واژه تربيت از ريشه ربو و باب تفعيل است.(1)
در اين ريشه معناي زيادت و فزوني اخذ گرديده است و در مشتقات مختلف آن، مي توان اين معني را به نوعي بازيافت. مثلا به تپه ربوه(2) گفته مي شود زيرا نسبت به سطح زمين برآمده است، نفس زدن را ربو مي گويند، به سبب اينكه موجب برآمدن سينه است.(3) ربا نيز از آن رو كه زيادتي بر اصل مال است، بدين نام خوانده مي شود. البته در لسان شرع، تنها به نوع خاصي از زيادت بر اصل مال، ربا اطلاق شده، نه به هر گونه زيادتي; في المثل، بركت كه نوعي زيادت بر اصل است(4) ربا (به معناي شرعي) محسوب نمي گردد(5). بنابراين واژه تربيت با توجه به ريشه آن، به معني فراهم آوردن موجبات فزوني و پرورش است و از اين رو به معني تغذيه طفل به كار مي رود.(6)اما علاوه بر اين، تربيت به معني تهذيب(7) نيز استعمال شده كه به معني زدودن خصوصيات ناپسند اخلاقي است.(8) گويا در اين استعمال، نظر بر آن بوده است كه تهذيب اخلاقي، مايه فزوني مقام و منزلت معنوي است و از اين حيث مي توان تهذيب را تربيت دانست.
در قرآن، مفهوم تربيت (از ريشه رب و) چندان مورد توجه قرار نگرفته است و اگر جستجوگري بخواهد با پي جويي اين واژه و موارد استعمال آن در قرآن، اصطلاحا تربيت اسلامي را تبيين كند، توفيقي نخواهد يافت. در مواردي كه اين كلمه در رابطه با انسان به كار رفته، عمدتا مفهوم رشد و نمو جسمي مراد بوده است، چنان كه در آيات زير مشهود است: و قل رب ارحمهما كما ربياني صغيرا اسرا : 24. و بگو خدايا بر والدين من كه مرا در كودكي تربيت كردند رحم نما. كلمه صغير (كوچك) در برابر كبير بزرگ است و اين قرينه اي است بر آن كه تربيت در اين آيه به معني رشد و نمو جسمي از رب و است و معادل دقيق آن در زبان فارسي، بزرگ كردن است. اگر گفته شود كه بزرگ كردن، بدون آن كه شامل جنبه هاي معنوي و اخلاقي شود، چه اهميتي دارد كه بايد به سبب آن براي والدين طلب رحمت نمود، پاسخ واضح است; در قرآن، حتي صرف زحمات عادي والدين، مايه خضوع و احسان در برابر آنان محسوب شده است،(9) هر چند آنان مشرك بوده باشند يا حتي فرزند را نيز به شرك ورزي واداشته باشند.(10)
نظير معناي فوق را در خطاب فرعون به موسي (ع) نيز مي يابيم. هنگامي كه موسي (ع) به پيامبري رسيد و در برابر فرعون ايستاد، فرعون او را بازشناخت و گفت : آيا ما ترا در كودكي تربيت نكرديم..(11) مراد فرعون آن است كه تو طفلي در معرض هلاكت بودي و ما ترا از آب برگرفتيم و بزرگت كرديم، نه اين كه مقصود او تهذيب اخلاقي موسي باشد. بنابراين طرح اسلام در ساختن و پرداختن انسان، در مفهوم تربيت نمي گنجد، زيرا اين مفهوم در استعمال قرآن به معني بزرگ كردن و رشد و نمو جنسي است. مراد از تربيت در اسلام علي رغم دامنه محدودي كه كلمه تربيت از رب و داشت ، ماده (رب ب) و استعمال و مشتقات آن در رابطه با انسان، فراخناي وسيعي از آيات قرآن را در برگرفته است و چنين به نظر مي آيد كه در بررسي آنچه به عنوان تربيت اسلامي گفته مي شود، بايد اين طريق را پيمود.(12) اكنون ابتدا معناي اين ريشه را مورد توجه قرار مي دهيم و سپس با توجه به آيات مربوطه، مفهوم مورد نظر را جستجو خواهيم نمود. رب ب ( كه در صورت مضاعف، رب مي شود) دو عنصر معنايي دارد: مالكيت و تدبير. پس رب به معني مالك مدبر است، يعني هم صاحب است و تصرف در مايملك از آن او است و هم تنظيم و تدبير مايملك در اختيار اوست. كلمه رب در حالت اضافه، به غير خدا نيز اطلاق مي شود (رب الدار : صاحب خانه) اما هر گاه به طور مطلق به كار رود (يعني به صورت رب) اختصاص به خدا خواهد داشت، زيرا وقتي چيز معيني (چون خانه يا غيرآن) به رب اضافه نشود، معني مالكيت و تدبير نسبت به همه موجودات را افاده مي كند و اين تنها از آن خدا است.
نكته ديگر آن است كه چون كلمه رب، دو عنصر معنايي دارد، مي توان آن را تنها با توجه به يكي از دو معني يا هر دو استعمال نمود.(13) پس رب، گاه معني مالك و گاه معني مدبر دارد و در صورتي كه در استعمال ما قرينه اي بر اختصاص به يكي از اين دو معني موجود نباشد، معني مالك مدبر خواهد داشت. در المفردات، رب در معناي مصدري، معادل تربيت گرفته شده است، يعني گرداندن و پرورندان پي در پي چيزي تاحد نهايت (انشاالشي حالا فحالا الي حد التمام) و اين معني از دو جنبه مالكيت و تدبير، تنها به جنبه دوم ناظر است(14) و مي توان گفت كه تدبير، متضمن مالكيت گرفته شده است . به هر حال تدبير، فرع بر مالكيت است و رب، هم مالك است و هم مدبر. اكنون پس از بررسي لغوي، بايد جايگاه مفهوم رب و ربوبيت را در آيات، مورد نظر قرار دهيم و براساس آن به نتيجه گيري بپردازيم.
دقت در آيات قرآن آشكار مي سازد كه پيامبران يعني كساني كه راه و رسم انسان شدن را مي آموختند، حل يك مسئله عمده را وجهه همت خويش قرار داده بودند: مسئله ربوبيت. پيامبران كوشش بليغي براي تبيين خالقيت خدا نداشته اند، بلكه قرآن مي گويد مشركين و رقباي پيامبران در قبول خالقيت دشواري نداشته اند. ولئن سئلتهم من خلق السموات والارض ليقولن الله لقمان: 25. واگر از مشركين بپرسي كه آفريننده آسمانها و زمين كيست بي ترديد مي گويند الله. گمراه گران و طاغيان از پذيرفتن خدا به عنوان خالق ابايي نداشته اند، چه مي توانستند دست هاي او را با بندهاي پندار خويش به زنجير بگيرند; چنانكه يهود مي گفتند يدالله مغلوله(15) (دست خدا در زنجير است). همواره دشواري در اين بوده است كه خدا به عنوان رب انسان و جهان شناخته شود، يعني خدايي با دست هاي گشاده و در كار بل يداه مبسوطتان(16) (بلكه دست هاي او گشاده اند). پيامبران همواره در برابر شكافي ميان خالقيت و ربوبيت بوده اند.
مشركين، خدا را خالق هستي مي دانستند (شركت در خالقيت وجود نداشته است) اما تدبيرگري هستي را ميان غيرخدا تقسيم مي كردند; رب درياها، رب آتش ، رب باران و ... و در چنين هستي تكه تكه اي، گردنكشان مي توانستند گوي را از ديگران بربايند و بگويند: انا ربكم الاعلي نازعات : 24. من گردن فرازترين رب شما هستم. از اين روي انبياي الهي همواره كوشيده اند تا براين رخنه فائق آيند. آنان بر اين پاي فشرده اند كه خالقيت و ربوبيت انفكاك ناپذيرند; همانگونه كه ربوبيت از يك حيث، خالقيت است، خالقيت نيز از يك حيث ربوبيت است. آفرينش خدا مرحله به مرحله است; خداوند ، معماري نيست كه هر چيزي را بيافريند و در جاي خودش بگذارد و آنگاه دست بشويد. تدبيرگري را نمي توان از خدا بازستاند، بلكه تنها مالك مي تواند تدبير كند و مالك مدبر همان رب است و روشن است كه چنين مفهومي از ربوبيت، خالقيت را نيز در خويش مي گيرد. سر مواجهه گزير ناپذير پيامبران با حكام و طواغيت نيز در همين پافشاري بر ربوبيت خدا بوده است، زيرا پذيرفتن ربوبيت بي رقيب خداوند در هستي، ملازم با برچيده شدن حاكميت آنان بوده است.
تدبيرگري آنان نسبت به مردم، در گرو آن بوده است كه جهان، ربي يكتا نداشته باشد، بلكه تدبير امور به ربهاي مختلف (اربابا من دون الله) واگذار شده باشد. اكنون با مروري كوتاه بر آيات، موضع مركزي مسئله ربوبيت را در دعوت هر يك از انبياي عظام، مورد توجه قرار مي دهيم: نوح (ع) با قوم خود چنين گفت : مالكم لاترجون لله وقارا و قد خلقكم اطوارا نوح : 14. شما را چه مي شود كه وقاري براي خدا اميد نمي بريد در حالي كه او شما را مرحله به مرحله آفريد. وقار به معني ثبات و استقرار و مراد از آن در سخن نوح ع وقار در ربوبيت است.(17) او از امت خود مي پرسد كه چرا شما (علاوه بر خالقيت)، به ربوبيت استوار خداوند اعتماد و اعتقاد نداريد. آنگاه مظهر ربوبي خداوند را در خلقت خود آنان گوشزد مي كند (وقد خلقكم اطوارا).اطوار (جمع طور) به معني حالات مختلف و در اين آيه به معني مراحل مختلف در آفرينش انسانها است: تطورات نطفه تا جنين شدن و پس از آن تا تولد، طفوليت، جواني و پيري. سپس، مظاهر ربوبي خداوند در آسمانها و زمين بيان مي شود.
چون نوح اين چنين از ربوبيت بي بديل خداوند سخن مي گويد، ضلالتگران، عوام الناس را بر حفاظت از ربها و آلهه مختلف خويش برمي انگيزند(18) و اين تمهيدي از جانب آنان براي حفظ حاكميت و ربوبيت خويش بر مردم است. آنچه پذيرفتن آن بر صاحبان سلطه، گران مي آمده، ربوبيت خداوند بوده است. پس از نوح (ع)، ابراهيم (ع) نيز عهده دار تبيين ربوبيت است. ابراهيم (ع) با قومي كه ستاره ها را رب خود مي دانستند و قومي كه ماه را و قومي كه خورشيد را رب خويش باور داشتند، پي در پي همزباني مي كند (قال هذا ربي: گفت اين رب من است) و هر يك را به هنگام بروز ضعف يا افول، از اريكه ربوبيت به زير مي كشد و مي گويد من دل در گرو چنين ربهايي نخواهم سپرد (اني لا احب الافلين). سرانجام ابراهيم، رخنه ميان خالقيت و ربوبيت را مي پوشد و مي گويد من سر سپرده و دلباخته ربي هستم كه بسيط هستي را زير چنگ دارد، آن را آفريده است و هيچ چيز آن از نگاه او پنهان نيست (... اني بري مما تشركون. اني وجهت وجهي للذي فطرالسموات و الارض حنيفا... وسع ربي كل شي علما، انعام : 80-78)، چون ابراهيم نيز دلها و انديشه ها را به ربوبيت بي رقيب خداوند فرا مي خواند، با حاميان شرك ربوبي رودررو مي شود. نمرود گردنكش بزرگ عصر ابراهيم و هم حامي آشتي ناپذير اين نظام شرك ربوبي است و چنانكه پيشتر گفتيم اينها داعيه ربوبيت بر مردم داشتند و چنين داعيه اي در بستر چنان نظامي مي توانست پاي گيرد. لاجرم نمرود در برابر ابراهيم ايستاد و گفت نه خداي تو بلكه من ربم. پس ابراهيم شواهدي بر مالكيت و تدبيرگري (ربوبيت) خداوند اقامه كرد: اذ قال ابراهيم ربي الذي يحيي و يميت قال انا احي و اميت قال ابراهيم فانالله ياتي بالشمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الذي كفر بقره : 258. هنگامي كه ابراهيم گفت رب من كسي است كه زنده مي كند و مي ميراند، او گفت: من زنده مي كنم و مي ميرانم (و دو تن از زندانيان را احضار كرد، يكي را دستور قتل داد و ديگري را رهاند).
ابراهيم گفت : خداوند خورشيد را همواره از مشرق به مغرب مي آورد، تو آن را از مغرب برآور، پس آنكه (به ربوبيت خدا) كافر بود مبهوت شد. پس از ابراهيم (ع)، موسي (ع) رهرو همين راه است. او نيز با نظام شرك آميز ربوبي و حامي آن در عصر خود يعني فرعون روبرو است. حمايت فرعون از چنين نظامي (كه انا ربكم الاعلي او در گرو آن بود) مورد اشاره قرآن است. او هنگامي كه تهديد موسي را احساس كرد، درباريانش به تحريك گفتند : اتذر موسي و قومه ليفسدوا في الارض و يذرك و آلهتك اعراف: 127. آيا موسي و قومش را رها مي كني تا در زمين فساد به پا كنند و تو و آلهه تو را واگذارند؟ كدام سخن موسي براي فرعون تهديدآميز بود؟ همان سخني كه براي فرعون، غريب مي نمود: اين كه خداوند، يك تنه، رب همه هستي باشد و جايي براي ربهاي مختلف و ازجمله فرعون باقي نگذارد. پس پرسيد: و ما رب العالمين رب همه هستي ديگر چيست؟ پاسخ موسي اين است: رب السموات و الارض و ما بينهما... شعرا 23. رب آسمانها و زمين و هر آنچه ميان آن دو است... معناي اين سخن آن است كه فرعون، نه رب بلكه مربوب است وهنگامي كه ساحران فرعون، غلبه موسي را پذيرفتند، به اين سخن گردن گذاشتند و گفتند: ما به رب هستي يعني رب موسي و هارون گرويديم(19) يعني از ربوبيت فرعون سرپيچيديم. پس از موسي(ع)، مسيح(ع) نيز سخن از ربوبيت يگانه خداوند دارد: و قال المسيح يا بني اسرائيل اعبدوالله ربي و ربكم... مائده : 72. و مسيح گفت اي بني اسرائيل خدا را بپرستيد كه او رب من و رب شماست. پس از دوران موسي(ع) و عيسي(ع)، علماي يهود و نصاري در احكام و ضوابط الهي دست بردند و آن را از نزد خويش دگرگون كردند و به سخن ديگر، دست به تشريع شريعت بردند و تدبير امور مردم را در كسوت دين به عهده خود گرفتند. قرآن مردمي را كه به اينان گردن نهادند، مشرك مي خواند و آنان را نيز گرفتار در دام شرك ربوبي معرفي مي كند.(20)(توبه : 31) زيرا هر كس، ديگري را منشا و مبدا تدبير امور خود بگيرد، خود را مملوك او ساخته و او را رب خود دانسته است. از اين روي هنگامي كه پيامبر اكرم(ص) دعوت خويش را آغاز مي كند، هر دو گروه اهل كتاب را فرا مي خواند تا به ربوبيت خداوند بگروند: قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سوا بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله... آل عمران : 64. بگو اي اهل كتاب بياييد به سخني كه ميان ما و شما مشترك است پايبند شويم يعني جز خدا را نپرستيم و چيزي را شريك او نگيريم و پاره اي از ما پاره ديگر را به جاي خدا رب نگيرد.
تاكنون آشكارگرديده است كه ربوبيت خداوند، محور دعوت و درگيريهاي انبيا بوده و مذاهب و طرق مختلف، براساس اختلاف در ربوبيت پيدا شده اند. اين جمع بندي در آيه ذيل بيان شده است: ان الذين آمنوا و الذين هادوا والصابئين و النصاري و المجوس و الذين اشركوا... هذان خصمان اختصموا في ربهم... حج : 19-17. كساني كه ايمان آوردند و اهل يهود و ستاره پرستان و نصاري و گبر و آنانكه به خدا شرك آوردند ... اين دو گروه، دو دشمنند كه درباره رب خويش به نزاع برخاستند... اين فهرستي از همه گروههاي بشري است كه خداوند آنها را به دو گروه تقسيم كرده است، زيرا علي رغم اين تعدد، تنها دو گروه مطرح است: حق و باطل.]از اين رو خصمان اختصموا گفته شده، نه خصمان اختصما (كه به دو گروه ساده اشاره داشته باشد) و نه خصومpsdn; اختصموا (كه به گروههاي متعدد نظر داشته باشد)[.(21) چنان كه مشهود است محور نزاع رب است، گروههاي مزبور در وصف ربوبيت دچار اختلاف شده اند و پاره اي، ويژگيهاي ربوبي خدا را به درستي شناخته اند، اما گروههاي ديگر يا براي او شريك و فرزند قائل شده اند يا ويژگيهاي ربوبي را به طبيعت يا دهر نسبت داده اند.
به اين ترتيب مسئله اساسي انسان و هم انبيا كه عهده دار تبيين اين مسئله براي او بوده اند، در ربوبيت تمركز مي يابد. مسئله اين است كه انسان چه كس يا چه چيز را رب خويش برمي گزيند، يعني چه كس يا چه چيز را مالك و مدبر خويش مي گيرد و ترديدي نيست كه او به هر حال چنين مي كند و كسي يا چيزي را مالك و مدبر خويش مي گيرد. گاه آدمي به هوس خويش(22) گردن مي نهد و گاه به هوس خلق و (23) و يا به هر دو. در هر يك از اين موارد آنچه اتفاق افتاده، همين سرسپاري به مالكيت و تدبيري معين است. هنگامي كه آدمي مملوك هواي خويش مي شود، به وقت جنبيدن اين هوي، اختيار از كف مي نهد و چون خسي در پنجه طوفان، اسير مي افتد و خود را مي سپارد و اين مملوكيت است، و اين گونه است كه وقتي از چنين آدمي كفش و كلاهي مي ربايند، گويي خودش را ربوده اند.
در سرسپاري به هواي خلق نيز مسئله همين است. هويت و وجود چنين انساني از رضا و لبخند ديگران تراوش مي كند و او در برابر پسند مردم، گويي خلع اراده است. از آغاز تاكنون هر چه بت بي جان و جاندار پاي به عرصه گذاشته، از مجراي همين دو هوايي بودن انسان (هواي نفس و هواي خلق) نشات يافته است. آنچه هست اين است كه انسان همواره چنين كرده است و چنين مي كند كه سر مي سپارد و رب مي گزيند. انبيا كوشيده اند تا نشان دهند كه: - ربوبيت و خالقيت انفكاك ناپذيرند. تنها خالق مي تواند رب باشد. - تن دادن به ربوبيت غيرخدا ، لاجرم به تشتت مي انجامد(24) و هر زمان پس از هر سرخوردگي بايد به چيزي يا كسي ديگر سرنهاد. اين تشتت در ربوبيت، تشتت و تفرق در وجود آدمي نيز هست.(25) هر كه را در موضع مالكيت خويش قرار دهيم، از وجود ما منتفع خواهد شد و ما مزرعه اي براي درويدن او خواهيم بود.
خدا تنها مالكي است كه چشم به انتفاع ندارد و تدبير او براي برآوردن است.(26) - بهاي تن دادن به ربوبيت خدا، تن زدن از تصاحب هر چيز و هر كس است. حال براساس آنچه گفتيم و با تكيه به مفهوم ربوبيت، مي توان آنچه را اصطلاحا تربيت اسلامي گفته مي شود چنين تعريف كرد: شناخت خدا به عنوان رب يگانه انسان و جهان و برگزيدن او به عنوان رب خويش و تن دادن به ربوبيت او و تن زدن از ربوبيت غير. عناصر اصلي اين تعريف عبارت است از : الف - شناخت ب- انتخاب ج - عمل كه ذيلا هر يك را به اختصار توضيح مي دهيم:
الف - شناخت : در اين ويژگي، مقصود همان است كه آدمي دريابد چرا ربوبيت در شان خداوند است و چرا بايد انحصارا او را رب يگانه هستي دانست.اين نكته ضمن بحث هاي گذشته به قدر كافي روشن شد.
ب - انتخاب: شناخت به دست آمده، زمينه انتخاب است. در اين ويژگي ، مقصود آن است كه آدمي در پرتو شناختي كه به دست آورده، خدا را رب خويش برگزيند وديگران را واگذارد. ان هذه تذكرهpsdn; فمن شا اتخذ الي ربه سبيلا مزمل : 19. اين قرآن براي يادآوري نازل شده تا هر كه بخواهد راهي به سوي رب خويش پيش گيرد. در اين آيه تصريح شده است كه خدا را رب گرفتن و راه او را پيمودن و حاصل اين حركت را به دست آوردن، همه اموري است كه بايد مورد خواست انسان قرار بگيرد و بدون آن، نه در راه خدا رفتن معني دارد و نه حاصل اين راه نصيب كسي مي شود.
ج - عمل : پس از شناخت و عزم بايد تن داد. اما راه تن دادن به ربوبيت خدا از طريق تن زدن از ربوبيت غير، هموار مي شود و اين مستلزم كوشش بليغي است كه آدمي بايد در جهت التزام نسبت به معيارها و ضوابط ربوبي صورت دهد. با نظر به اين ويژگي است كه بايد مفاهيمي چون تطهير و تزكيهخويش را از لوازم تعريف مزبور دانست. بر اين اساس، مفهوم تلاش و كوشش فرد، به نحو اصولي در تعريف تربيت اسلامي لحاظ شده است; اگر حركت از سمت فرد صورت نپذيرد، مقصود حاصل نخواهد شد. هر چند آغاز شدن اين حركت به معناي تماميت يافتن آن نيست و اين منوط به آن است كه رب، معيارها و ضوابط را در اختيار او بگذارد و توفيق وي را نيز فراهم آورد. از همين رو است كه در قرآن، تطهيرو تزكيه، هم به خدا و رسول(ص) ( به اصطلاح رايج، به مربي) نسبت داده شده و هم به خود انسان (به اصطلاح رايج، به متربي): ولكن يريد ليطهركم مائده : 6 . اما خداوند اراده كرده است كه شما را پاك كند. بل الله يزكي من يشا نسا: 49. بلكه هر كه را خدا بخواهد پاك مي سازد. خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم توبه: 103. اي پيامبر از اموال اينان صدقه اي بستان تا آنان را پاك و پاكيزه گرداني. و نيز : فيه رجالpsdn; يحبون ان يتطهروا توبه: 108. در اين مساجد كساني هستند كه (خود) شيفته پاك شدن هستند. قد افلح من ز كاها شمس : 9. به راستي هر كه خويشتن را پاك سازد رستگار شده است.
با توجه به اين سه عنصر موجود در تعريف، روشن است كه دوران كودكي از آن مستثني است و بايد آن را همچون يك دوره تمهيد در نظر گرفت كه در آن والدين، كودك را با معيارها و ضوابط ربوبي كه در خور او است، همراه و هماهنگ مي سازند تا او آمادگي و كفايت به دوش كشيدن بار تكليف را بيابد. اگر حاصل دوره تمهيد آن باشد كه كودك، آمادگي و كفايت مطلوب براي شناخت، انتخاب و عمل را به دست آورد، مقصود برآورده شده و او مي تواند تعريف مزبور را در خود محقق سازد. حاصل كلام، آن كه خدا را مالك و مدبر (رب) خويش گرفتن و به كار زدن طرح و تدبير او در زندگي، پايه هاي اين تعريف را تشكيل مي دهد. اين ملازمت با رب، انسان را به گونه اي مي سازد كه مي توان او را يكسره به رب منتسب نمود، زيرا او در خاطر و در حركت و در سكون با رب ملازم است. دو واژه درقرآن به كار رفته كه ناظر به همين معناست: ربي و رباني. هر دو واژه به معني منسوب به رب هستند، جز اينكه در دومي، اين معني مبالغه آميزتر است (و اين به سبب اضافه شدن حرف نون به آن است.(27) همچون عصبي و عصباني). اگر به آياتي كه اين دو واژه در آنها به كار رفته توجه كنيم، لطف اين مبالغه آشكار مي شود، زيرا ربي به كسي اطلاق شده كه در اصطلاح رايج او را شاگرد يا متربي گفته اند و رباني به كسي كه در اصطلاح رايج او را استاد يا مربي خوانده اند و اين بدان معناست كه وجه انتساب استاد به رب بايد عميقتر و بارزتر باشد: وكاين من نبي قاتل معه ربيون كثير... آل عمران: 146. و چه بسيار از پيامبران بودند كه ربيون فراواني به همراه آنها در راه خدا جنگيدند. ربيون جمع ربي است و در اينجا به پيروان پيامبران اطلاق شده است. ...ولكن كونوا ربانيين بما كنتم تعلمون الكتاب و بما كنتم تدرسون و لا يامركم ان تتخذوا الملائكه و النبيين اربابا... آل عمران : 80-79. ... بلكه شما بايد رباني باشيد چنانكه كتاب را به ديگران مي آموزيد و خود نيز مي خوانيد و هرگز خدا به شما نمي گويد كه فرشتگان و پيامبران را رب خود بگيريد... بر اين اساس مي توان گفت كه مفاهيم ربيت و ربانيت (از ريشه رب ب) براي نشان دادن ويژگيهاي تربيت اسلامي از مفهوم تربيت (از ريشه رب و) رساتر و مناسبتر است. البته در نوشته حاضر، به دليل غلبه استعمال، همواره واژه تربيت را به كار برده ايم، اما همه جا مراد، همان ربوبي شدن و ربوبي ساختن آدمي است.
تمثيل تربيت تمثيل، صورتي از انديشيدن و شكلي از سخن گفتن است كه در آن، همانندي ميان دو چيز مورد نظر است. درتمثيل، مي كوشيم ويژگيها و احكام يك شي شناخته شده يا مانوس را به شي ناشناخته يا نامانوسي نسبت دهيم و به اين طريق آن را بشناسيم يا مانوس كنيم. نقش شناختي تمثيل را مي توان از جمله در علوم تجربي ملاحظه كرد كه دانشمند براي شناخت يك پديده مجهول، مي كوشد آن را تحت مدل معيني درآورد و يكي از شيوه هاي رايج مدل پردازي، بهره وري ازتمثيل است. في المثل در نظر گرفتن مدل موج براي حركت نور، كوششي است براي شناخت ويژگي هاي نور با توسل به خصوصيات شناخته شده موج. تمثيل در ايجاد انس ذهني نيز نقش هايي به عهده دارد. مثلا مطلب پيچيده يا فراري را مي توان به كمك تمثيل، در ذهن نشاند. بهره وري از تمثيل در نظام هاي تربيتي همواره رايج بوده است و نقش آن، بيشتر ايجاد انس ذهني بوده است. تمثيل، هم به سبب موجز بودن و هم به سبب ارتباط با پديده هاي غالبا محسوس، توانايي آن را دارد كه مطالب مفصل و گسترده را به نحو فشرده و همراه با تصاوير ماندگار، در ذهن بنشاند.
اين نقش تمثيل، در نظام هاي تربيتي، به دو نحو قابل استفاده است كه ما آنها را به ترتيب، تمثيل درجه يك و تمثيل درجه دو مي ناميم، در تمثيل درجه يك، ما از تمثيل به منزله يك روش تربيتي استفاده مي كنيم تا در فرد، تغيير ذهني ، رواني يا اجتماعي معيني را بوجود آوريم. مثلا براي آن كه كسي را به تواضع و فروتني ترغيب كنيم، ممكن است از اين بيان تمثيلي استفاده كنيم كه شاخه هاي گرانبار، سرخم مي كنند. اما در تمثيل درجه دو، ايجاد تغيير معيني در فرد، مورد نظر نيست، بلكه اين مسئله مطرح است كه اصولا تربيت، خود، به چه مي ماند. به عبارت ديگر، به جاي آن كه اجزايي از جريان تربيت، مورد توجه باشد، كل جريان تربيت آدمي مورد نظر است و به همين دليل آن را تمثيل درجه دو مي ناميم. پيداست كه اين نوع تمثيل، ناظر به تلقي و مفهومي است كه فرد يا نظريه اي درباره تربيت لحاظ كرده است. در بحث حاضر، ما تنها به تمثيل درجه دو نظر داريم و بدنبال مفهومي كه درباره تربيت اسلامي مطرح ساختيم، خواهيم كوشيد آن را در قالب تمثيل هايي كه قرآن براي تربيت قائل شده، مورد نظر قرار دهيم.
تمثيل هاي درجه دو يا تمثيلهاي تربيت، همواره در نظريه هاي تربيتي مورد استفاده قرار گرفته است. چنانكه اشاره شد، نظريه پردازان تعليم و تربيت، با توسل به اين نوع تمثيل كوشيده اند جوهره نظريه خود را يكجا، در يك كلام يا يك تصوير، به نمايش بگذارند و به اين ترتيب، هم آن را بهتر در ذهن مخاطبان خود بنشانند و هم قدرت الهام بخشي آن را مجسم كنند تا مربي بتواند با يك نظر به آن، خط مشي تربيتي خود راارزيابي كند و ببيند تحت الگوي مورد نظر حركت مي كند يا از آن خارج شده است. دراينجا ما در پي آن نيستيم كه تمثيلهاي تربيت را در نظريه هاي تربيتي، مورد تحليل و بررسي قرار دهيم. اما در حد اشاره، دو نمونه از رايج ترين تمثيل هاي تربيت را ذكر مي كنيم. نمونه اول، تمثيل تربيت به صناعت است. در اين تمثيل، تربيت آدمي به منزله ساختن يك شي درنظر گرفته شده است. بنا به مقتضاي اين تمثيل، كار اصلي در جريان تربيت به عهده مربي است و دست او در اين امرتقريبا باز است.
بر حسب اين تصوير، تربيت همچون ساختن يك صندلي از چوب است كه در آن، نجار مي تواند هر صورتي را به چوب بدهد. نمونه دوم، تمثيل تربيت به رشد يا روياندن است. در اين تمثيل، تربيت آدمي به منزله روياندن يك گياه است. در اين تصوير، دست مربي، بسته تر از تصوير نخست است. آنچه آدمي قرار است آن بشود، در خود او به منزله قوه ها و استعدادها ريشه دوانده است. مربي بايد بكوشد باغبان خوبي باشد و شرايط مناسب را پديد آورد. به عبارت ديگر، آدمي در اين تصوير، خود، رو به كمال و فعليت دارد، كافي است راه او هموار شود و موانع، از سر راهش برداشته شوند. تمثيل تربيت در قرآن در قرآن، هر دو تمثيل صناعت و رشد يا روياندن مورد توجه قرار گرفته اند. اما به نظر نمي رسد كه قرآن، اين تمثيل ها را به معناي مرسوم آنها، تمثيلهايي كافي و كارآمد براي جريان تربيت آدمي لحاظ كرده باشد. از صناعت در جايي سخن رفته است كه خداوندبا موسي (ع) درباره دوران نوزاديش سخن مي گويدو اين كه چگونه امور را هدايت كرد تا فرعون كه در پي كشتن موسي(ع) بود، خود، او را از آب برگيرد و او را محبوب ودوست داشتني بيابد: و مهري از خويش بر تو افكندم تا در برابر ديدگان من ساخته شوي.(28) تعبير ساخته شدن در اين آيه، ناظر به فراخنايي آنچنان گسترده نيست كه تمامي جريان تربيت شدن موسي(ع) را تا پايان در بربگيرد و بنابراين بتواند همسنگ تمثيلي اساسي براي تربيت آدمي در نظر گرفته شود. بلكه، مراد از ساخته شدن، تغذيه و بارور شدن موسي(ع) به منزله يك نوزاد است.
بنابراين، بدنبال آيه مذكور، به اين مسئله اشاره شده است: و آن ، هنگامي بود كه خواهرت سايه به سايه همراه صندوقچه اي كه تو در آن بودي به راه افتاد تا دانست كه درباريان فرعون تو را در آغوش خود مي فشارند. سپس بر در كاخ آمد و انتظار كشيد تا مامورين كاخ به جستجوي دايه بيرون شدند و خواهرت گفت: آيا مي خواهيد شما را به خانه دايه اي ببرم كه از كودك شما به خوبي نگهداري كند؟(29) بر اين اساس تمثيل ساختن و ساخته شدن، ناظر به رشد و نمو جسمي موسي(ع) خواهد بود نه كل جريان تربيت. از سوي ديگر، تمثيل هايي در قرآن به كار رفته كه مانع از مناسب يافتن تمثيل صناعت براي تربيت است. يك نمونه روشن در اين مورد، فردي است (بلعم باعورا در قوم بني اسرائيل) كه خداوند علم و آيت هايي به او ارزاني داشت اما او آنها را چون جامه اي، ا زخويش برگرفت و بدور افكند و خود رااز آنها برهنه كرد. خداوند درباره او مي گويد: و اگر مي خواستيم، او را به توسط آن (علم و آيت ها) به اوج مي برديم اما او خود را زمين گير كرد و هوس خويش را پيروي كرد، پس مثل او مانند سگ است كه اگر به او هجوم آوري و او را براني، پارس مي كند و اگر او را واگذاري نيز پارس مي كند ]و در هر صورت، آيات را تكذيب مي كند.[.(30) از اينكه گفته شده است اگر مي خواستيم، او را به توسط آن (علم و آيت ها) به اوج مي برديم، مي توان دريافت كه تمثيل صناعت در اين سخن نفي شده است.
به عبارت ديگر، مراد اين است كه اگر تنها خواست خدا مطرح بود، او را اوج مي داد، اما در اينجا خواست آدمي هم مطرح است; اگر آدمي خود را زمين گير كند، خداوند او را اوج و اعتلا نخواهد بخشيد. تمثيل رشد يا روياندن نيز در قرآن مورد توجه قرار گرفته است اما نه به صورت رايج آن و نه بااين پيش فرض كه آدميان همچون دانه هاي مستعدي هستند كه رو به كمال دارند و اينكه كافي است شرايط مناسب براي آنها فراهم آيد. تمثيل رشد نباتي به اين معنا، با مفهوم مورد نظر قرآن در باب تربيت تناسبي ندارد. از اين رو، تمثيل مذكور، همراه با تغييرات وتصرفاتي مورد استفاده قرار گرفته كه با مفهوم مورد نظر از تربيت متناسب باشد. از آنجا كه تربيت در ديدگاه قرآن، في الواقع، به معناي سير ربوبي شدن آدمي است و اين امر، هم با نوع انديشه ها و هم با نوع اعمال آدمي، بستگي اساسي دارد، تمثيل به گونه اي بكار گرفته شده كه روشنگر وضعيت و نقش اين عناصر بنيادي باشد. بنابراين، خداوند، انديشه صحيح و پاك را به تمثيل مي كشد و آن را به درخت پاكيزه اي مانند مي كند كه ريشه در قلب زمين افكنده و استوار ايستاده و شاخه هايش را بر آسمان گشوده و هر زمان، در كار ثمردهي است.(31) اما اين درخت پاكيزه (انديشه صحيح و پاك) را چه چيز مي روياند و اعتلا مي بخشد؟ عمل شايسته آدمي.(32) هنگامي كه انديشه و عمل آدمي، جايگاه مركزي را به خود اختصاص داد، پيداست كه آن را جلوه ديگر نيز تواند بود; انديشه سقيم و پليد و عمل ناشايست.
پس، جانب ديگر تمثيل، اين خواهد بود كه انديشه سقيم و پليد، بمانند درخت پليدي است كه تنها، جثه اي بر فراز زمين دارد، بي آنكه ريشه در خاك داشته باشد و از قرار و آرام برخوردار باشد.(33) در برابر تصوير اول كه در آن، عمل به منزله آبي بود كه به پاي درخت انديشه مي ريخت و آن را اعتلا مي بخشيد، در تصوير دوم، نه تنها انديشه به درخت بي ريشه تشبيه شده، بلكه عمل چنين صاحب انديشه اي نيز به سرابي دركوير مثل زده شده كه تشنه كام آن را آب مي پندارد.(34) پس، درخت پليد را نه ريشه اي در خاك است و نه آبي برپاي. چنانكه ملاحظه مي شود، فاصله بسياري ميان اين تمثيل و تمثيل مشهور رشد نباتي وجود دارد. مسئله اين نيست كه آدمي، همچون دانه اي انباشته از استعدادهاي مثبت باشد كه منتظر شرايط مساعد باشد، بلكه راهي كه آدمي پيش رو دارد، با نوع انديشه و عمل او رقم زده مي شود. از اين رو، تمثيلي دو سويه لازم است تا راههاي محتملي را كه آدمي خواهد پيمود، نشان دهد، پس، از درخت پاكيزه و درخت پليد سخن بميان مي آيد. به علاوه، از آنجا كه نهايتا انديشه و عمل خود آدمي، تعيين كننده راهي است كه او خواهد پيمود، در تمثيل مورد بحث، وضعيت انسان طوري ترسيم شده كه خود، هم زرع است و هم زارع، هم نهال است و هم باغبان. آدمي با عمل خويش، نهال انديشه اش را آبياري مي كند يا مي خشكاند.
اين نكته در موارد ديگري از تمثيل هاي قرآن نيز مورد تاكيد قرار گرفته است، مانند آنجا كه گفته شده است : مثل كساني كه اموال خويش را در راه خدا انفاق مي كنند، همچون مثل ]زارع كشت يا[(35) دانه اي است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه، صد دانه باشد....(36) از آنجا كه قرآن، آدمي را موجودي مي داند كه در برابر راههاي محتمل قرار دارد، همواره تمثيل هايش در مورد وي، دو سويه است. در اين مورد نيز سويه ديگري وجود دارد كه البته در آن هم، به سياق مذكور، آدمي به منزله زارع در نظر گرفته شده است: مثل آنچه (منافقان) در اين زندگي دنيا انفاق مي كنند همچون مثل بادي است كه در آن سرمايي سوزنده باشد و به كشتزار گروهي بوزد كه بر خويشتن ستم كردند و آن كشتزار را تباه كند.(37) نمونه ديگري از تمثيل مرتبط با رشد نباتي كه در قرآن ذكر شده، تمثيل آدمي به زمين است: و زمين خوش خاك، گياهش به اذن خداوندگارش، از خاك سر بيرون مي آورد، و زميني كه پليدشد، از آن، چيزي سر بيرون نياورد جز اندك چيزي بي مقدار...(38) دراينجا نيز همچون موارد قبلي، تمثيلي دو سويه در كار است; زمين پاكيزه بارآور و زمين پليد و عقيم. به علاوه، بجاي آنكه آدمي به دانه اي تشبيه شود كه مي تواند در زمين (شرايط) مساعد يا نامساعدي قرار گيرد، خود راسا به زمين تشبيه شده كه مي تواند پاك يا پليد باشد.
به عبارت ديگر، پاكي و پليدي آدمي را بيشتر بايد در خود او جستجو كرد تا در شرايط او، و در خود آدمي نيز، بجاي طبع و طينت، بايد انديشه و اعتقاد وعمل وي را محملي براي پاكي يا پليدي در نظر گرفت، چنانكه آيات پيشين، اين نكته را تفصيل داده و تفسير كرده بودند. پس، آدمي زميني است كه آب گواراي باران يا پيرامون او، هنگامي او را در بارآوري مدد مي رساند كه پاكيزه شده باشد. آنچه تاكنون به آن پرداخته ايم، اين است كه تمثيل هاي صناعت و رشد نباتي در قرآن به كار گرفته شده، اما همراه با اعمال محدوديت ها يا تصرفاتي در آن ها، به نحوي كه با مفهوم مورد نظر قرآن از تربيت، هماهنگ باشد. حال، به توضيح نوع ديگري از تمثيل تربيت درقرآن مي پردازيم و آن تمثيل انسان به انسان است. در تمثيل صناعت، انسان را به شي جامدي مانند مي كنند كه شكل پذير است و در تمثيل روياندن، به دانه اي نباتي كه استعدادهاي معيني براي فعليت و كمال دارد. چنان كه گذشت، اين تمثيل ها از نشان دادن آنچه در جريان تربيت آدمي مي گذرد ناتوانند و لذا گاه لازم است نوعي انسان وارگي (anthropomorphism) به اندام اين اشيا پوشانده شود تا بتوانند حكايت از وضع آدمي داشته باشند، همچون زرعي كه خود را آبياري مي كند.
اما گوياترين تمثيل ها در مورد انسان، آنهايي هستند كه از جلوه هاي خود وي برگرفته شده باشند. بر اين اساس، در قرآن، از تمثيل انسان به انسان، بهره جسته شده است.: و خداوند مثل دو مرد را زده است كه يكي گنگ است و كاري از دستش برنمي آيد و بارمعاش و زندگي او بر دوش خواجه اش سنگيني مي كند وهرجا او را روانه سازد، با دست پرباز نمي گردد. و آن ديگري (با زباني فصيح و بليغ سخن مي گويد و ) به عدل و داد فرمان مي دهد و خود نيز بر راه راست و درست گام مي زند. آيا اين دو با هم برابرند.(39) چنانكه پيداست در اين آيه، دو فرد با هم مقايسه شده اند كه يكي برده زيردست ناتواني است كه نه از خود، رايي دارد و نه قدرت بياني كه اگر رايي داشت آن رابروشني به زبان آورد، و نه كارداني دارد كه روزي خود را به كف آورد; او ناتوان، متكي و وابسته است. ديگري فرد آزادي است كه نه تنها خود، باري بر دوش ديگري نيست و با روشن بيني خويش، راه درست را مي يابد و در آن گام مي زند، بلكه با زبان تواناي خويش، ديگران را نيز به مشي صحيح و عادلانه فرا مي خواند. اين تمثيل نشان مي دهد كه جريان تربيت آدمي، قائم به پايه هايي چون شناخت صحيح، انتخاب، عمل و مسئوليت اجتماعي است. در مقابل، تربيت نايافتگي مبتني بر پايه هايي است چون تعطيل دستگاه عقل و اراده و انتخاب و تبديل كردن خود به پشته اي از بار كه تنها مي توان آن را بر دوش كشيد. با نظر به مفهومي كه پيشتر در باب تربيت اسلامي بيان شد، تناسب اين تمثيل با مفهوم مذكور كاملا روشن است.

پي نوشت

1- كلمه ناقص هنگامي كه به باب فعل يفعل برده شود، مصدر آنها بر وزن تفعله در خواهد آمد - مانند تربيه، تزكيه، تخليه، تجليه و تحليه. 2- ... الي ربوه ذات قرار و معين، مو منون : 50 3- مفردات راغب اصفهاني.
4- يمحق الله الربا ويربي الصدقات، بقره : 276.
5- مفردات.
6- ربي الولد : غذاه و جعله يربو، المنجد.
7- ربي الولد : هذبه، المنجد.
8- هذب الرجل : طهر اخلاقه مما يعيبها، المنجد.
9- و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا، احقاف : 15.
10- لقمان : 15.
11- الم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين ، شعرا : 18.
12- ماده (رب و) خود از ماده (رب ب) و براساس اشتقاق اكبر، مشتق شده است. همچنين ريشه هاي (رب ا) و (ر ا ب) نيز بر همين اساس از آن مشتق شده اند. (راب) معني اصلاح و جمع كردن و (رب و) و (ر ب ا) معني زيادت و نمود را افاده مي كنند. صاحب كتاب التحقيق في كلمات القرآن الكريم (حسن المصطفوي) بيان كرده اند كه بعيد نيست ميان معاني اين ماده ها تداخل صورت گرفته باشد و ازاين رو معني زيادت و نمو و اصلاح (كه مربوط به راب و رب و هستند ) اشتباها در ذيل (رب ب) آورده شده باشند. (ج 4، ذيل رب).
13- الفاظ ديگر نيز كه دو عنصر معنايي دارند چنين اند. مثلا مائده به معناي سفره غذادار است، پس اين كلمه، گاه تنها به معني سفره و گاه تنها به معني غذا استعمال مي شود، اما هرگاه قرينه صارفه اي نباشد بايد آن را به همان مفهوم اصلي در نظر گرفت. (به نقل از اصطلاحات اسلامي، ج1. ص25).
14- همان.
15- مائده : 64.
16- همان.
17- الميزان : ذيل آيه 14 سوره نوح.
18- و قالوا لاتذرن آلهتكم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لايغوث و يعوق و نسرا، نوح: 23. و گفتند آلهه خود را وامگذاريد، ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر (نام بتها) را وامگذاريد.
19- قالوا آمنا برب العالمين. رب موسي و هارون،اعراف : 122-121.
20- عن ابي عبدالله (ع) في قول الله عزوجل اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله فقال: والله ما صاموا لهم و لاصلوا لهم و لكن احلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالا فاتبعوهم. ، كافي : فضل العلم.
21- الميزان، ج 14، ص 256.
22- افرايت من اتخذ الهه هواه، جاثيه: 23.
23- ولئن اتبعت اهوائهم بعدالذي جاك من العلم مالك من الله من ولي و لا نصير، بقره: 120.
24- ااربابpsdn; متفرقون خيرpsdn; ام الله الواحد القهار، يوسف : 39. آيا ربهاي پراكنده داشتن بهتر است يا خداي يگانه بي رقيب را رب دانستن؟ اين آيه اشاره دارد كه اگر خداي يگانه را رب نگيريم، ناگزيريم به ربهاي مختلف گردن گذاريم.
25- ضرب الله مثلا رجلا فيه شركا متشاكسون و رجلا سلما لرجل هل يستويان مثلا، زمر: 29. خداوند انساني را مثل مي زند كه شركايي ناهمساز در وجود او چنگ انداخته اند و نيز انساني را كه سر به يك مبدا سپرده است، آيا اين دو مثل يكسانند؟
26- فانهم عدولي الا رب العالمين، شعرا :77 . اين ربهاي مختلف، دشمن من هستند مگر رب هستي.
27- مفردات راغب.
28- والقيت عليك محبه مني ولتصنع علي عيني: طه ، 39.
29- اذ تمشي اختك فتقول هل ادلكم علي من يكفله فرجعناك الي امك كي تقرعينها و لا تحزن، طه: 40.
30- ولو شئنا لرفعناه بها ولكنه اخلد الي الارض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ، اعراف: 176.
31- الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه اصلها ثابتpsdn; و فرعها في السما تو تي اكلها كل حين باذن ربها، ابراهيم: 25-24.
32- اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه، فاطر: 10.
33- و مثل كلمه خبيثه كشجره خبيثه اجتثت من فوق الارض مالها من قرار، ابراهيم: 26.
34- اعمالهم كسراب بقيعه يحسبه الظمان ما ، نور: 39.
35- در اين آيه اضمار و اختصاري وجود دارد، چون سخن از كساني است كه اموال را انفاق مي كنند، پس چنانكه بيضاوي مي گويد مراد از كمثل حبه، كمثل زارع حبه است (بنگريد به امثال قرآن، علي اصغر حكمت، ص 157).
36- مثل الذين ينفقون اموالهم في سبيل الله كمثل حبه انبتت سبع سنابل في كل سنبله مائه حبه ، بقره: 261.
37- مثل ماينفقون في هذه الحيوه الدنيا كمثل ريح فيها صرpsdn; اصابت حرث قوم ظلموا انفسهم فاهلكته، آل عمران: 117.
38- و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبث لا يخرج الا نكدا، اعراف: 58.
39- و ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر علي شي و هو كلpsdn; علي موليه اينما يوجهه لايات بخير هل يستوي هو و من يامر بالعدل و هو علي صراط مستقيم، نحل: 76. با اينكه گفته شده است كه اين آيه، مثلي است براي مقايسه خدا و بتها، اما برخي از مفسرين برانند كه اين آيه، مو منان و كافران را به مقايسه كشيده است.